وبلاگ نویس | Blogger



جلوی تاکسی نشسته بودم و داشتم شماره‌های به‌دردنخور را از گوشی‌ام پاک می‌کردم. پسر جوانی که عقب نشسته بود از راننده پرسید: عمو از گوشیت راضی هستی؟» به راننده نگاه کردم. موبایل دستش نبود و داشت رانندگی می‌کرد. برگشتم و به پسر جوان نگاه کردم. پسر جوان هم به من خیره شده بود. فهمیدم که سوالش را از راننده نپرسیده و از من پرسیده است.  به پسر جوان گفتم: با منید؟» پسر گفت: بله، گوشیه خوبیه؟» گفتم: چرا به من گفتین عمو؟» پسر گفت: چی بگم؟. بگم پدرجان؟. بگم استاد؟».‌

‌سنم خیلی از پسر جوان بیشتر نبود. توی آینه نگاه کردم. اشتباه می‌کردم سنم خیلی بیشتر بود.‌

‌به نسبت پسر جوان من همان عمو، استاد یا پدرجان بودم. راننده هم مثل من عمو، استاد یا پدرجان بود. به راننده نگاه کردم راننده هم به من نگاه کرد.  از راننده پرسیدم: ما زود پیر نشدیم؟» راننده گفت: هم آره، هم نه. همینه دیگه» بعد گفت: اینها هم زود پیر میشن. چشم به هم بزنی اینها جای ما نشستن»‌

گفتم: اونوقت ما کجاییم؟» راننده گفت: ما مردیم» گفتم: چه زود!» راننده گفت: آره صد سالگی‌ هم که بمیریم باز جوانمرگ شدیم.» و خندید. من هم به زور خندیدم.‌

‌پسر جوان گفت: عمو از گوشیت راضی هستی؟» گفتم: ولم کن» راننده به پسر جوان گفت: آره، اینا گوشی‌های خوبیه».‌

‌چند دقیقه بعد من و راننده از تاکسی پیاده شدیم و پسر جوان آمد جلوی تاکسی نشست.‌


‌سروش صحت

https://t.me/weblog_nevis


وَهْب بن مُنَبِّه رَحِمَهُ الله :


هرگاه شنیدی کسی تو را برای آنچه نداری ستایش می‌کند، خود را ایمن ندان که تو را برای عیبی که نداری نکوهش کند!»


إِذَا سَمِعْتَ مَنْ يَمْدَحُكُ بِمَا لَيْسَ فِيْكَ، فَلاَ تَأْمَنْهُ أَنْ يَذُمَّكَ بِمَا لَيْسَ فِيْكَ.


سِیَر أعلامِ النُّبَلاء ٤/٥٥٠


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها


bazmandeh مطالب اینترنتی نمایندگی سانترال پاناسونیک - 02188941000 مصباح بلاگ Deborah's blog آموزش ساخت ربات اینستاگرام سایت بازار تبلیغات هوشمند ایران محتاج عشق computercommunity Betty's blog